تا سحر از پشت دیوار شب،
این دیوار ظلمت پوش
دم به دم پیغام سرخ مرگ
می رسد برگوش.
من به خود می پیچم از پژواک این پیغام
من به دل می لرزم از سرمای این سرسام
من فرو می ریزم از هم.
می شکافد قلب شب را نعرة رگبار
می جهد از هر طرف صدها شهاب سرخ، زرد
وز پی آن ناله های درد
می پچید میان کوچه های سرد
زیر این آوار
تا ببینم آسمان، هستی، خدا
خوابند یا بیدار
چشم می دوزم به این دیوار
این دیوار ظلمت پوش
وز هجوم درد
می روم از هوش
آه! آنجا:
هر گلوله می شود روشن
یک ستاره می شود خاموش!